مسافرت به برزیل/ بخش اول

امان از کار، واقعا دلم لک زده بود تا فرصتی برای نوشتن پیدا کنم ، اما جلسات متعدد و کارهای اجرایی غالبا صد من یه غاز، مانع از این می شد تا دست به قلم ببرم، امروز دلمو به دریا زدم و از خدا خواستم کمی به من فرصت بدهد تا یه دنیا گفتنی رو به تدریج قلمی کنم!
فکر می کنم سفر به برزیل و حواشی آن باید برای دوستانم که غالبا هنرمندان
کاریکاتوریست اند ، جالب باشه، پس با هم به برزیل می رویم! کشور فوتبال ، قهوه و یک دنیا
آدم خوب و مهربون.
ماجرا از جایی شروع شد که برای مسابفه ای با عنوان اکو کارتون ( با موضوع بحران
محیط زیست) دعوت شدم تا به پایتخت برزیل یعنی برزیلیا سفر کنم ، در عین حال برای
اینکه از این سفر بهره کافی و وافی ببرم ، پیشنهاد دادم تا نمایشگاهی از آثارم را
هم به ضمیمه خودم در آنجا برپا کنم ، خیلی زود با پیشنهادم موافقت شد ، اما به نظرم
رسید حیف است که توانمندی هنرمندان ایرانی را به رخ هنرمندان برزیلی نکشم ، بنابر این
غیر از کارهای خودم، تعدادی از آثار مربوط به دوسالانه نهم را بر روی لوح فشرده (در سه
بخش کارتون، کاریکاتور چهره و کمیک استریپ) ریختم و برای مسئولین این مسابقه
فرستادم .(حدود یک ماه قبل از سفر!)
همیشه دوست دارم ماجرای سفرم را از آخر به اول شروع کنم . پس به راحتی از داوری
مسابقه اکو کارتون و حواشی آن می گذرم ( انشالله اگر عمری بود در فرصتی دیگر به آن
خواهم پرداخت) .
از شهر برزیلیا با دو هواپیما باید خودم رو به شهر منونتس کلاروس می
رسوندم ، جایی که نمایشگاه در آن شهر برپا می شد. یعنی ابتدا پرواز به شهر بل
هوریزونته (جایی که سال قبل داور مسابفه ای در آن شهر بودم) و بعد با یک هواپیمای
دیگر به شهر زیبا و دیدنی مونتس کلاروس!
ساعت حدود 1 بامداد بود که به فرودگاه شهر
مونتس کلاروس رسیدم ، اولین تصویری که در ذهنم نقش بست ، یک شخصیت نظامی با کلی
درجه و نشان بود که تابلو اسم من را به دست داشت. متعجب شدم . به هر حال خودم را
معرفی کردم . با برخورد گرم او روبرو شدم. من را به قسمت تشریفات فرودگاه هدایت
کرد. در آنجا برای اولین بار با یک شهردار خارجی در طول عمرم روبرو شدم که به
استقبالم آمده بود. مراسم معارفه بر روی مبل های گرم و نرم فرودگاه انجام شد. از
اینکه در این ساعت از بامداد ، شهردار شهر برایم وقت گذاشته و در واقع ارزش بزرگی
قائل شده ، متعجب و غاقلگیر شده بودم. خیلی زود چمدانم را هم از بخش بار آوردند و
باز برای اولین بار در طول زندگیم سوار یک ماشین لیموزین 6 دره شدم. داخل لیموزین
واقعا نمی دانستم چطور باید دست و پاهام رو جمع کنم و نگاهم معطوف به حرکات شهردار
و اطرافیانش بود تا گاف ندهم. در بهترین هتل شهر مستقر شدم و در طول مدتی که با
شهردار بودم از اینکه چقدر خوب به زبانهای انگلیسی و فرانسه آشناست ، لذت می بردم .
شهردار از حضورم در شهر مونتس کلاروس بسیار تشکر کرد و از اینکه نمایشگاهی در
شهرش برپا می شود خوشحال بود. کلی تعارف بین هم تیکه پاره کردیم. از میهمان نوازی
برزیلی ها در مسابقاتی که در برزیل داوری کردم تعریف کردم. و مثل همیشه فوتبال
موضوع هیجان انگیزی بود که بین ما مطرح شد.
ادامه دارد
پ .ن .
1-در دوسالانه چهارم قرار بود که پروفسور جان لنت محقق برجسته در زمینه کمیک ،
که فصلنامه کمیک جهانی را منتشر می کند به ایران بیاید، یادم هست چقدر دنبال یکی از
مسئولین هنری کشور بودیم که برای استقبال از این محقق برجسته ، همراه ما به فرودگاه
بیاید. از وزیر و معاون وزیر شروع کردیم . نهایتا به مدیر موزه هنرهای
معاصر هم راضی شدیم
اما همه بهانه های خاص خودشان را داشتند، تا آنجا که یادم است ، پرواز پروفسور نیمه
شب بود، دست آخر راضی شدیم معاون موزه را با خود ببریم. اما ایشان هم نیامد ، یادم
است از یکی از دوستان اهل تئاتر خواهش کردیم خود را به عنوان یک مقام درجه اول
مملکتی جا بزند تا متناسب با شان این شخصیت بزرگ هنری ، کسی در حد و اندازه پروفسور
جان لنت به همراه داشته باشیم!!T، نکته جالب اینکه این دوست به ظاهر پروفسور ما انگلیسی را در حد شمردن نمره از یک تا ده می دانست، و وقتی با پروفسور جان لنت رو برو شد گفت: :، ... I am professor too , I name is
و خلاصه در همون لحظات اولیه آبرو و حیثیت ما رو به باد داد، تا مجبور شدیم بگیم این دوست پروفسور ما اینقدر درس خونده که کمی خل و چل شده! a little bit crazy
2- عکس بالا مربوط به مراسم افتتاحیه است که کلی برنامه های متنوع از جمله تئاتر خیابانی برایش تدارک دیده بودند ، دو شخصیتی که با لباسهای عجیب در عکس می بینید، هم مجریان تلویزیون بودند و هم نمایش تئاتر اجرا می کردند.
به نام خدایی که در همین نزدیکی است.