خاطرات جنگ/ شهید گمنام / کربلای پنج

بر فرازبلند گیتی درهنگامه صبح با رمز یا
زهرا(سلام الله علیها) آسمان روشن شد، خورشیدی دیگر از میان خورشیدهای بی شمار
کهکشان لایتناهی با عنوان "کربلای پنج" ظاهر شد، در منظومه ای غریب ، در
فاصله ای خیلی دور از مردمانی که در سرزمین های دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را
به این کارزار بزرگ اتصال نمی داد، عالم همه درطواف عشق به زهرا و در سرچشمه جاذبه
ای که هستی را بر محور نور بنا نهاده بود، درگیر نبرد با شیطان شدند.
عزیزم ، صبح شده بود که ترا دیدم، قافله عشق لحظاتی بود که قدم بر جاده آسفالته
شلمچه – بصره گذاشته بود، سوار بر موتور شتابان می آمدی، انگار مشتاق بودی تا نفسی
که برای لقای خدا آماده کرده بودی، تا امانتی که حامل عرش الرحمن است ، تقدیم یار
کنی، میگ عراقی از پشت تو بی امان جاده را به راکت بسته بود، تو نگاهت به جلو بود
و نمی دیدی، فریاد زدم، دیر شده بود، و بعد...، گیج انفجار، دود و خاکستر و خون
بودم، خفاش عراقی که از بالای سرمان گذشت ، به سمت تو دویدم، زمین همچنان می
لرزید، انگار به آسمان دیگری کوچ کرده بودیم. تکه های سیاه ترکش بر تمام بدنت
نشسته بود، اجزای بدنت به تمامی بریده بریده شده بود، به راستی تا این جسم ظاهر
بریده نشود، بالهای بهشتی بر کجا باید بنشیند؟، از روی زمین بلندت کردم، کوچک بودی
و سبک، اما انگار کهکشان را به یاری فرشتگان بر روی دستانم گرفته بودم. احساس می
کردم در آستانه پروازی، اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که تو همچون
پرنده ای کوچک در دل آن به پرواز در آمدی؟، احساس می کردم فرشتگان به تماشای تو
آمد ه اند و مبهوت از تجلی این همه عشق دوباره به سجده در افتاده اند تا آسمان ها
و زمین ، از کران تا کران باز هم به تسخیر کامل انسان در آید.
سوار بر ماشینت کردم، حفره ای برروی سینه ات ایجاد شده بود و خون از درون آن می
جوشید ، انگار روزنه ای از بهشت بر پیکره ات گشوده بودند، چفیه ام را بر روی
این زخم گذاشته بودم ، چشمانت باز بود، زمزمه می کردی، به سختی نجوایت را می شنیدم،زمزمه های آسمانی بود که بر زبانت
جاری می شد، «فان تکن الابدان
للموت انشات فقتل امر بالسیف فی فضل الله»«اگر تمامی بدنها و جانها را مرگ خواهد ربود
پس چه بهتر و والاتر که انسان زیر شمشیرها کشته شود برای رضای خدا و راه خدا»، دلم
از حزن کلام آسمانیت غرق در ماتم شد، و اشکهایم در تلاقی با آن و درخشش خون تو
طنین انداز شد. طیران فرشتگان را در کلام وحی می جستم ، دلم می خواست مثل تو پرواز
کنم، اما بالهایم شکسته بود، می خواستم هم قدمت شوم ، اما گامهایم قدرت راه رفتن
نداشت، می خواستم بگویم من هم می خواهم با تو بیایم، ولی صدایم در نمی آمد، اسیر
بودم، غرق در گناه بودم و تنها با اشکهای چشمانم امید را از چشمان زیبای تو می
جستم..
به بیمارستان صحرایی که رسیدیم ، امداد گران آمدند، دیگر کمی دیر شده بود، تو
آخرین لبیکت را گفته بودی و به بالاترین معراج حیات طیبه اخروی رسیده بودی، پیکر
پاکت را به معراج الشهدا بردند و من ماندم و زمان و مکان و حسرت...
پ . ن.
1-هنر آن است که بمیری پیش از آنکه
بمیرانندت و مبداء منشاء حیات آنانند که چنین مرده اند ( شهید آوینی)
2- عکس بالا تزیینی و مربوط به عملیات کربلای یک است ، متاسفانه نتوانستم از این اتفاق
عکاسی کنم، در به در دنبال مهدی محمدی هستم، چون او از ابتدا تا انتها از این
اتفاق عکس گرفت، نگاتیوهایش سیاه و سفید بود برای همین تحویل روایت فتح نداد تا
خودش چاپ کند، امیدوارم روزی پیدایش کنم.
3- گل واژه های این مطلب از شهید آوینی و شهید میر یوسف سیّد لو است.
4- در اين عمليات بزرگ و طولاني (حدود 70 روز) كه با سنگينترين و بيشترين پاتكهاي
دشمن توام بود، چندين تن از فرماندهان برجسته ايراني مانند «حسين خرازي» فرمانده
لشكر14 امام حسين(7) از اصفهان، «يدالله كلهر» قائممقام لشكر27 محمد رسول الله(9)
از تهران، «حجتالاسلام والمسلمين عبدالله ميثمي» مسؤول حوزه نمايندگي حضرت
امام(4) در قرارگاه خاتم الانبيأ9))، اسماعيل دقايقي فرمانده لشكر9 بدر، هاشم
اعتمادي فرمانده تيپ امام حسن(7) محمدعلي شاهمرادي فرمانده تيپ44 قمر بنيهاشم،
حاج قاسم ميرحسيني قائممقام لشكر41 ثارالله، محمد فرومندي قائممقام لشكر5 نصر
و... به شهادت رسيدند.

به نام خدایی که در همین نزدیکی است.